بازتاب نفس صبحدمان: کلیات اشعار - جلد 1
نویسنده:
فریدون مشیری
امتیاز دهید
مشیری همیشه در مقابل وسوسه انتشار مجموعه ی کامل اشعارش مقاومت می کرد و بر این باور بود که دیوان اشعار یک شاعر بایستی پس از مرگ او منتشر شود تا اینکه در اوائل سال ۱۳۷۹ اجازه چنین کاری را داد. و این مجموعه از همان زمان شکل گرفت، کاری که نخست با توجه به انتشار تک تک زیر مجموعه های آن به نظر آسان نمی نمود، بیش از یک سال طول کشید و گر همت دو یادگارش بهار و بابک نبود، شاید درستی و آراستگی شعرها این گونه نبود که اکنون پیش روی شماست.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بازتاب نفس صبحدمان: کلیات اشعار - جلد 1
** شهنامه_چه_میگفت **
این دفتر دانایی، این طرفه رهآورد،
الهام خداییست که «فردوسی توسی»
از جان و دل آن را بپذیرفت،
با جان و دل خویش، بیامیخت،
بیاراست، بپرورد؛
*
ده قرن ِ، فزون است که در پهنهی گیتی
میدان شکوهش را،
کس نیست، هماورد!
*
دَه قرن ِ ازین پیش
آیا چه کسی دید که این مَرد
با آتش پنهانش
با طبع خروشانش
سی سال، شب و روز، چهها گفت؟ چهها کرد؟
*
امروز، هنوز از پس ِ ده قرن که این مُلک
در دایرهی دوران گشتهست،
آیا چه کسی داند سیسال در آن عهد
بر این هنری مرد سخنور چه گذشتهست؟
*
انگیزهاش از گفتن شهنامه چه بودهست؟
سیمای اساطیری ایران کهن را
آن روز، چرا گَرد ز رخسار زدودهست؟
سیسال، برای چه، برای که سرودهست!
*
میدید وطن را، که سراپا همه درد است.
میدید که خون در رگ مردُم،
افسرده و سرد است.
آتشکدهها خالی خاموش
آزادی در بند
لبخند فراموش
بیگانه نشستهست بر اورنگ
از ریشه دگرگون شده فرهنگ...
می گفت که: -«هنگام نبرد است»
با تیغ سخن روی بدان میدان آورد.
*
سی سال به پیکار، بر آن پیمان، پیمود
جان بر سر ِ پیکارش فرسود و نیاسود
وجدانش بیدار
ایمانش روشن
جان مایهی شعرش همه ایرانی و ایران
طومار نسبنامهی گردان و دلیران
نظمی که پیافکند،
کاخی که بنا کرد!
*
شهنامه به ایران و به ایرانی میگفت:
- یک روز شما در تنتان گوهر جان بود!
یک روز شما بر سرتان تاج کیان بود
وان پرچمتان رایت مهر و خرد و داد
افراشته بر بام جهان بود!
*
شهنامه به آن مردم خودباخته میگفت:
بار دگر آنگونه توانمند، توان بود،
*
این دفتر دانایی،
این طرفه رهآورد
الهام خدایی
فرمان اهوراست؛
روح وطن ماست که فردوسی توسی
با جان و دل خویش بیامیخت، بیاراست، بپرورد؛
آنگاه چنین نغز و دلافروز و دلاویز
در پیش نگاه همه آفاق بگسترد.
- فریدون_مشیری
از دفتر: تا_صبح_تابناک_اهورایی
یکی نامور نامه افکند بن » ؛ سپس « جوانی بیامد گشاده زبان / سخن گفتن خوب و طبع روان ــ به شعر آرم این نامه را گفت من / ازو شادمان شد دل انجمن » ؛ اما از خوی بد خویش زود مرد و فردوسی کار او ( به نظم کشیدن نامه باستان ) را ادمه داد : « دل روشن من چو برگشت ازوی / سوی تخت شاه جهان کرد روی ــ که این نامه را دست پیش آورم /
ز دفتر به گفتار خویش آورم » . بنا بر این روایت ، سبب تألیف « سخن شاهان و گشت جهان » این بود که بدانند که « گیتی چون داشتند ( چگونه حکومت کردند ) که اکنون به ما خوار بگذاشتند ؟ » ؛ به سخن دیگر ، علت خواری خود را در کردار گذشتگان و چگونگی « جهان داری ( حکومت ) » شاهان گذشته می جستند و می خواستند چگونگی آن و بنا بر این چگونگی به خواری افتادن خود را بدانند . آیا با خوانش شاه نامه می توانیم چگونگی حکومت گذشتگان و در نتیجه شکست و خواری ایرانیان را درک کنیم ؟ به گمانم شاه نامه از این زاویه چندان که باید بازخوانی نمی شود .
برای رهایی ملتهای شرق برخاست
و جان بر سر این کار گذاشت.
** #یک_گردباد_آتش **
در سوگ مرد ِ مردان،
از درد می گدازم.
اشکی نمیفشانم.
شعری، نمی توانم!
جان، نه، که این دوار ِ جنون است در سرم
خون، نه، که شعلههای مذاب است در تنم
***
اینجا هزارصاعقه افتادهست.
اینجا هزار خورشید، ناگاه
خاموش گشته است
اینجا هزار مرد، نه، صد هزار مرد
از پا درآمدهست!
در سوگ ِ مرد ِ مردان
از درد می گدازم
آن جان ِ تابناک نباشد؟
باور نمیکنم.
***
از قلههای شرق
مانند ِ آفتاب برآمد
تنها.
تنها تر از تمامی تنهایان
فرهادوار تیشه به کف، راه میگشود،
هر واژهی کلامش،
یک شاخه نور بود،
هر نقطهی پیامش،
یک گِردباد آتش!
***
میرفت برج و باروی بیداد بشکند.
میرفت تودههای پریشان خلق را
از تنگنای رنج ِ اسارت رها کند.
***
اهریمنان عالم،
همداستان شدند!
توفان و سیل و موج و تلاطم
شمشیر می زدند که: تاراج!
فریاد میکشید که:
-« مَردُم »!
***
بسیار تیرها که رها شد به پیکرش
بسیار سنگها که شکستند بر سرش
او، همچنان رهایی مردم را
فریاد میکشید.
***
در دره های شرق
خودکامگان ظلمت
خورشید را به بند کشیدند
خورشید در قفس!
چون شیر می خروشید
تا آخرین نفس.
***
فریادهای او
در لحظههای آخر
در های و هوی سنگدلان گم بود.
اما،
هنوز، بر لب لرزانش
یک حرف بود،
آن هم:
مَردُم بود!
***
در سوگ مرد مردان
شعری نمیتوانم.
فریدون_مشیری
ا
از دفتر :آواز_آن_پرنده_غمگین"